حضرت علی (ع) می فرمایند : فراخ سینگی و بردباری دست افزار سروری و سالاری است .
حکایت قتل داماد
عالم متقی و یک عمل ، جناب آقای حاج سید محمد سبط الشیخ ، نقل می کند : یکی از بزرگان عرب که رئیس قبیله ای در بغداد بود برای پسرش دختری از بستگان خواستگاری کرد .
در شب معینی ، مهمانان را دعوت نمود ، وسایل پذیرایی و جشن مفصلی را فراهم کرد و از مرحوم حاج شیخ مهدی خالصی که در آن زمان مرجع تقلید عرب بوده برای انجام صیغه ی عقد دعوت نمود . پس از حضور شیخ و آمادگی مجلس عقد ، عده ای از جوانان به دنبال داماد رفتند که او را با تشریفات مخصوص و مرسوم خود به مجلس عقد بیاورند . در طول راه هلهله کنان و با انداختن تیرهای هوایی داماد را همراهی کردند . در این میان از دهانه ی تفنگی که به دست جوان سیدی بود ناگهان تیری خطا رفت و به داماد اصابت نمود و او را کشت . سید بیچاره فرار کرد . این فاجعه را در مجلس عقد به پدر داماد گفتند . مرحوم شیخ مهدی پدر را به صبر و بردباری دعوت کرد و با این بیان لطیف او را کاملا ساکت و آرام نمود : آیا می دانی رسوا خدا (ص) بر ما حق بزرگی دارد و همه ی ما نیازمند شفاعت او هستیم ؟ پدر ، این کلام شیخ مهدی را قبول کرد . شیخ گفت : کار این جوان ، عمدی نبوده بلکه بی اختیار تیری از تفنگ او به داماد اصابت کرده است و قضا و قدر الهی این طور اقتضا نمود که فرزند شما این گونه عمرش به پایان برسد . بنابراین جوان سید را به خاطر جدش (رسول الله) عفو کن و در این مصیبت صبر نما و تسلیم خواست خدا باش تا اجر صابرین را به تو عنایت کند . پدر داماد با شنیدن اندرزهای شیخ ، مقداری ساکت شد و فکر کرد .سپس گفت : امشب جمعی میهمان را به مجلس شادی و سرور دعوت کرده ایم به همین جهت دوست ندارم این جشن را به عزا و سوگواری تبدیل کنم . برای این که رسول خدا را خشنود سازم ، بروید آن جوان سید را بیاورید و به جای پسرم ، دختر را برای او عقد کنید . شیخ مهدی او را بسیار تکریم و تسشویق کرد و مرحبا گفت . عده ای در پی سید رفتند و وی را پیدا کردند ؛ ولی او باور نمی کرد چنین تصمیمی درباره اش گرفته اند و خیال می کرد با این بهانه می خواهند او را بکشند . سرانجام ، شیخ ، دختر را برای سید عقد نمود و فردای آن شب هم جنازه ی پسر به خاک سپرده شد .
در روایت وارد شده که اجر مومن در عوض مرگ اولاد ، بهشت است ؛ چه صبر کند یا صبر نکند اما اگر صبر کند ثوابش بیشتر است .
حکایت صبر موسی (ع)
حضرت موسی (ع) مدتی چوپانی «شعیب» می کرد . روزی گوسفندی از میان گلّه بیرون آمد و سر به بیابان گذاشت . حضرت موسی (ع) به دنبال آن گوسفند به راه افتاد . گوسفند می دوید و موسی همچنان به دنبال او می دوید ، به طوری که از گلّه گوسفند خیلی دور شدند . سرانجام شب شد و گوسفند به قدری دوید که خسته شد و حضرت موسی (ع) او را گرفت ؛ گرد و غبار سر ورویش را پاک کرد و دست لطف بر پشتش کشید و او را مانند مادر نسبت به فرزند ، نوازش کرد . حضرت موسی حتی ذره ای خشمگین نشد و با کمال مهربانی به گوسفند گفت : گیرم به من رحم نکردی ، چرا به خودت ستم نمودی ؟
وقت خشم و وقت شهوت ، مرد کو طالبِ مردِ چنینم کو به کو
خداوند متعال وقتی که صبر و تحمل حضرت موسی (ع) را دید به فرشتگانش فرمود : موسی شایسته ی مقام پیامبری است .
پیامبر اسلام می فرمایند : خداوند تا همه ی پیامبران را مدتی ، به شغل چوپانی نیازمود ، رهبر انسان ها قرار نداد .
هدف این بود که آنها صبر و وقار را عملا بیاموزند تا در رهبری انسان ها ، با پای آزموده به میدان نهند . شخصی از آن حضرت پرسید : شما هم چوپانی کرده ای ؟ فرمود : آری من هم مدتی چوپانی نموده ام .
امکان ارسال نظر برای این مطلب وجود ندارد.